رمان رنگین کمان (پارت اول )

🐉Miss katrin 🐉 · 06:48 1399/11/13

بپر ادامه کیوتی ❤

(از زبان کاترین)

صبح با صدای پیانو جنی (خواهر دوقلوم) بیدار شدم 

چشام رو که باز کردم دیدم تو حال خوابم برده 

از پنجره ی قصر رنگین کمانی دیدم 

بوی پنکیک های شکلاتی رولان رو فهمیدم 

سرم رو اونور کردم 

جنی رو دیدم 

بایک عالمه پارچه کنارم نشسته بود 

گفت : {صبح بخیر خابالو دیشب در حال تماشای ستاره ها 

خوابت برد رو مبل 

خیلی شیرین خوابیده بودی گفتم بیدارت نکنم 

واست پتو هم اوردم 

و امروز قرار بریم کانتر لووان 

قرار مجسمه ی کیریستالی رو با ربان و قیچی بببریم 

مجسمه از رو نماد اونجاست 

سوزن و‌نخ}

پاشدم

وگفتم

خب این پارچه ها واسه چیه 

جنی گفت: باید لباس هانون رو بدوزی 

چون تو میتون واسشون قدرت بدی

گفتم باشه 

به سمت آشپز خونه رفتم 

رولان ۶ تا بشقاب پنکیک ۱۰طبقه درست کرده بود 

از روش شکلات میریخت 

داشت با کیت کت تزئین میکرد 

گفتم : 

 

تمام شد 

۲۰ لایک و ۱۰ نظر میخوام 

بای تا های