فینگیلی ها
سلام سلام
قول می دهم همین الا به این پست یک لایک ودو کامنت بدم (این را از یکی از این وب های میراکلسی یاد گرفتم 😁)
خب خیلی وقت بود نبودم اما حالا آمدم با
طراح پستر : کاترین
تعوریدان : کاترین کمی هم بلوم
به قلم : بلوم کمی هم کاترین
خب حالا بپر ادامه مطلب که ....
از زبان دختر خورشید ( s)
داشتم مثل همیشه کایت سواری می کردم که دیدم چیزی که پایی داشت مثل پا ی آدم رو ی تکه ابری است که پرنده ها دورش جمع شده بودنند توجهم را جلب کرد رفتم دیدم یک بچه ی آدم روی آن ابر است. کبوتر جوانی گفت : پدر این بچه خلبان بود مادرش هم دستیار خلبان آنها با هم سفر ها ماجراجویی هایی که نکرده بودند هی هی هی . مرغ مینا ی پیری ادامه دارد : من پرنده ی آنها بودم روزی که این بچه به دنیا آمد اینگار دنیا برای آنها بهشت شده بود یک روز مادر این بچه یادش رفت که بنزین هواپیما را پر کند و چطر های نجات را بردارد ، وقتی که آنها به بلند تر حد ممکن رسیدند صدا ی آژیر هواپیما بلند شد یعنی که سوخت کم است آن ها در دریا سقوط کردن ما توانستیم این بچه را نجات دهیم اما از آن روز دیگر هیچ کس آن ها را ندید . کنچشک کوچکی ادامه داد ما ماه ها منتظر کسی بودیم که لیاقت نگهداری از این بچه را داشته باشد و حالا پیدایش کردیم ، آن شخص تویی دختر خورشید ما این بچه را دختر پرواز صدا می زدیم اما تو هرچه دلت می خواهد صدایش کن . حس عجیبی بهم دست داده نمی دانم گریه کنم یا بخندم . ناگهان چشمم به بلوم (خواهر دوقولویم) می افتد که در ساحل دارد لباس ها ی دخترونه ی آبی رنگی را تن بچه ای در کالاسکه ی دوقلویی می کند که یک طرفش بنفش بود اما آن دختر بچه در طرف آبی کالاسکه بود ! بچه را بر می دارم و می روم پایین پیش بلوم . پشتش بهم بود اما با این حال تا می رسم می گوید : سلام کارمن ، این بچه را ماهی ها به من دادن می گویم : هی من اسمم سان است . می گوید بابا که یک ذره به این اسم علاقه داشت و بیشتر به کارمن علاقه داشت می گویم اما مامان کاملا به سان علاقه داشت . می گوید باشد و شروع می کند به تعریف کردن ماجرا ی بچه اش (به جز قسمتی که گریه کرد). بعد من ماجرا ی بچه ی خودم را برایش تعریف می کنم و بعد می گویم : ببینم می شود طرف دیگر ش برای بچه ی من باشد . لبخند می زند و می گوید البته و ادامه می دهد چند تا لباس بنفش هم برای مروارید خریده بودم به نظرم لباس زیاد دارد بیا اینها مال خواهرزاده ی خوشگلم راستی اسمش را می خواهی چی بزاری می گویم : فعلا نمی دانم باید بهش فکر کنم بعد هر دویمان خنده کنان به طرف خانه راه می افتیم
(تو چهار پارت بچه دار شدن ها را گفتم پارت پنجم از این حال و هوا در می آید)