داستان جنی و کاترین... برو ادامه ی مطلب
ساعت ۱۲شب بود من بازم لواشکی با کاترین بیدار بودم کاترین هم مثل من حالا دارین فکر میکنین چطور تو اتاق کاترین بودم و کسی از بیدار بودنمون نفهمید؟ خوب دارم توضیح میدم دیگه😑😂ادامه:من به بابا مامان گفتم من میخوام پیش کاترین لخوابم چون باید از تو گوشیم یک چیزی بهش نشون بدم ده دقیقه بعد میذم سر جا ی خودم من باکاترین هماهنگ کردم این بشه چون متمعن بودم مامان بابا میخوابن بعد ده دقیقه: کاترین:من میتریم ااان میان من:نگران نباش فقط خودتو به خواب بزن دیدی چیزی نشدساعت پنج صبح: دوتایی:اممم کاترین:باورم نمیشه این ۲۸۰روزیه که باهم بیدار بودیم مامان و بابا چقدر خنگ شدن دوتایی🤣🤣😭🤣😂 من:و هستن🤪 بعد از ۱۵ دقیقه همچنان:🤣🤣🤣🤣🤣🤣😭😭😭😭🤣🤣😂😂😂😂یک چیزی افتاد ذوی پتو من:کاترین بسه فکنم بابا دمپایی به دسته باهم خفه خون گرفتیم قیافمونو ندیدی قیافمون:🤯🤐😳 پتو رو من آروم برداشتم دیدم هیچکی نیست ولی دمپایی های خاهرم امواج اونجا بود بدو بدو یکی میومد من :🥶 یخ زدم از ترس دیدم امواج اومد گفت بچها ساکت من دقیقا۶۰بار بیدار شدم ما گفتیم پوزش و با دنپاییاش رفت ساعت شیش گفتم نگا کاتین این ویدیو رو نگاه کردو خندید دو ثاتیه بعد از این که ویدیو رو دید گفتم :کاترین یکم خوابخوابم میاد کاترین:منو نزن بابببااا من:چی!نگاه کردم کاترینو دیدم خوابیده منم گفتم :داره خواب بابارو میبینه😂البته بعید نیست شاید منم دیدم آذوم آروم چشما بسته شد ساعت ۱۰صبح:دمپایی خورد تو صورت من بیدار شدم کاترینم دیدم تو رختخواب منو نگاه میکرد بابا هم بود بابا ما رو بیدر کرده بود بابا:پدر سلواتی چرا اینجا خوابیدی بعد چرا ساعت ۷صبح بیدار نشدین شما دوتا-_-(اخه همه باید بیدار شن اون زمان وگرنه کتک میخورن )بابا رفت در گوش کاترین گفتم بابا هم حتما خواب بوده چون هم لباس خواب تنش بود هم ساعت ۱۰مارو بیدار کرد!خلاصه منو کاترین چه کتک هایی نخوردیم!نظر بدین لاوا🥰😍